✅ منزل ما تا جبهه فاصله‌ای نداشت، خبرها زود می‌رسید. با این که خبر آزادی خرّم‌شهر را شنیده بودیم، ولّی شنیدن آن از رادیو مزّه‌ی دیگری داشت. برای همین، بی‌تابانه منتظر اخبار سراسری رادیو در ساعت دو بعد از ظهر بودیم. آن زمان من نوجوانی سیزده چهارده‌ساله بودم، با این حال می‌فهمیدم که آزادی این شهر چقدر می‌تواند معنا داشته باشد. دست‌کم می‌توانستم بفهمم شهری که نزدیک به دو سال پیش اشغالش غمگین‌مان کرده بود، حالا آزادی‌اش باید خیلی خوش‌حالمان کند.
✅ دم در مسجد، اطراف ماشینِ سیمرغ بسیج جمع شده بودیم و به رادیوی آن گوش می‌دادیم. دینگ، دینگ، دینگ رادیو ساعت دو را اعلام کرد و هیجان ما به گونه‌ای بود که گویی داریم خبر را برای نخستین بار می‌شنویم. صدای آشنای آن روزهای رادیو اعلام کرد: » خرّم‌شهر، شهر خون، آزاد شد.» حالا هم که دارم این خاطره را مرور می‌کنم یک شادی تا عمق وجودم می‌‌دود. با اعلام این خبر دیگر کسی حواسش به رادیو نبود، همه از سرِ شادی فقط جملاتی می‌گفتند.
✅ از آن همهمه چیزی به یادم نیست، تنها یک جمله از رئیس بسیج آن زمان‌مان در گوشم هست. خدا بیامرز در حالی‌که چند گلوله‌ی هوایی شلیک می‌کرد گفت: «برای آزادی این شهر خون دادیم، اسماعیل(منظورش شهید اسماعیل بَرمکی بود) را تازه دفن کردیم، اگر کسی بخواهد در این شهر بی‌حجاب باشد، اعدامش می‌کنیم.» حجاب برای او و ما به معنای انتخاب یک پوشش خاصّ نبود، حتی فراتر از یک الزام مذهبی؛ نمادی بود از ارزش‌گذاشتن به تمام حماسه‌ها و جان‌فشانی‌ها، و بی‌حجابی نقطه‌ی مقابلش معنا می‌شد.
✅ الان که آن خاطره را مرور می‌کنم و مشکلات ریز و درشت هم‌‌‌استانی‌های خود را در خرّم‌شهر و کلّ استان خوزستان می‌بینم، می‌بینم به‌جز روسری باز‌شده‌ی خانم‌ها خیلی چیزهای دیگر هم می‌تواند آن حماسه‌ها را به حاشیه براند و بلکه شدیدتر تهدید کند. حالِ خوزستان خوب نیست. گرما، ریزگرد، بیکاری، فقر، محرومیّتِ نسبی، اختلافات قومی، و … بر سینه‌ی یادگارهای جنگ و دفاع مقدس سنگینی می‌کند.

پاسخ دهید