در آستانهٔ ماه مهر و آغاز سالِ آموزشی تازه، بد نیست به چهار دهه آموزش دین در دانشگاه‌ها توجّه کنیم. در این چهل سال به بهانهٔ تعلیم دین، درس‌های مختلفی به سرفصل‌های آموزشی رشته‌های دانشگاهی افزوده شد؛ حالا پس از سال‌ها، بد نیست دست به ارزیابی بزنیم و نتیجهٔ سیاستِ آموزشی گذشته را بررسی کنیم. از نظر من، ضمن احترام به همهٔ آنانی که در این راه تلاش کرده‌اند، پروژه آموزشِ دین در دانشگاه‌های ایران، پروژه‌ای شکست‌خورده و کم‌توفیق بوده است. بررسی‌ها نشان می‌دهد که کتاب‌ها و کلاس‌های معارف از کِشش کافی نزد دانش‌جویان برخوردار نیستند و نسبت معناداری بین این کلاس‌ها و رشد دین‌داری و اخلاق در میان فراگیران وجود ندارد.

بزرگترین چالش گروه‌های معارفِ دانشگاهی، به ساختارِ مدرن دانشگاه‌ها باز می‌گردد. در این ساختار، دین و تربیت دینی به مثابه بخشی از آموزش تعریف شده است و کار استادهای دروس معارف، انتقال مفاهیم دینی و در خوش‌بینانه‌ترین حالت، افزایش سطح آگاهی مذهبی دانش‌جویان است و هیچ چاره‌ای برای تمرین و عملی‌کردن دانسته‌ها در نظر گرفته نشده است. در این فرآیند، جزوهٔ اخلاق اسلامی جای‌گزین الگوپردازی عملی در حوزهٔ اخلاق اسلامی شده است. در آموزش دین به مثابه امری اجباری در کنار علوم دیگر، چیزی به نام تربیت رخ نمی‌دهد. دانش‌جویان با هدف زندگی کردن چیزی نمی‌آموزند؛ بلکه یاد می‌گیرند که پایان ترم امتحانی بدهند و نمره‌ای بیاورند.

این همهٔ ماجرا نیست؛ مدرسان معارف در دانشگاه، تعلیم امر دین را به مثابه یک پیشه و بخشی از تعهّد شغلی خود دنبال می‌کنند. آن‌ها هم، مثل دیگر استادها دغدغهٔ ترفیع و ارتقاء و مقالهٔ علمی‌پژوهشی و ارزیابی دانش‌جویی دارند. طبیعی است که آموزش دین به مثابه یک پیشه، نتایجی متفاوت با آموزش دین به مثابه یک رسالت دینی به دنبال خواهد داشت.

پاسخ دهید